- 8 سال و 2 ماه قبل - 30 آبان 1395 ساعت 23:22
- تعداد بازدید: 1891
جوکهای پزشکی
😃😃😃😃😃😃😃😃😃😜😜😜
................
مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! چند وقتی است که بیماری فراموشی گرفته ام. چه کار کنم؟» پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نکرده ای، ویزیت مرا بدهی.»
................
طرف پاش درد میگیره قرص مسکن میذاره تو جورابش
......................
از حیف نون میپرسند «چرا قرصهای چرک خشکنت را سر وقت نمیخوری؟» پاسخ میدهد: «می خواهم میکروبها را غافلگیر کنم.»
............................
غضنفر:« آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد میکند!» دکتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟» غضنفر: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!»
......................
دکتر اول : امروز یکی از بیمارهام میگفت که ، پدر پدر پدر پدربزرگ خودش رو دیده!
دکتر دوم : از دو حال خارج نیست ، یا دروغ میگه ، یا سایکوز حاد داره!
دکتر اول : نه ، فقط لکنت زبون داره !
..............................
بیمار: دکتر جون دستم به دامنت ، دیگه تحمل این درد رو ندارم ، بکش منو ، راحت بشم.
دکتر : آقا جان من خودم کارمو بلدم ، شما لازم نیست یادآوری کنی !؟
..............................
بیمار: واقعا عجیبه آقای دکتر! از وقتی شروع کردم به صحبت با شما و دردها و مشکلاتمو براتون گفتم، سردردم کلا از بین رفته.
دکتر: از بین نرفته خانم ، به من منتقل شده .
............................
دکتر بعد از معاینه و دیدن آزمایشات بیمار میگه: پدر جان ، شما بیماری قلبی دارین . داروهایی رو که براتون نوشتم مصرف کنید . سعی کنید استراحت داشته باشید . به خصوص از پله بالا و پایین نرید . سه ماه دیگه هم بیاید من ببینمتون .
سه ماه بعد که بیمار میره پیش دکتر .دکتر دوباره آزمایشش میکنه و میگه: تبریک میگم ، وضع قلبتون خیلی بهتره .
طرف میگه: یعنی حالا میتونم از پله بالا و پایین برم.
دکتره میگه: البته .
طرف میپره هوا و میگه: خدا خیرتون بده آقای دکتر، پدرم در اومد از بسکه توی این سه ماه از ناودون رفتم بالا و از پنجره پریدم پایین!
نظرات (0)
ارسال یک نظر